از ازدواج در تبریز تا همرزمی آقا مهدی باکری

گفتگو با رزمنده عراقی لشکر خوبان؛
از ازدواج در تبریز تا همرزمی آقا مهدی باکری / تبلور عاشورا در کربلای ۵؛ هنوز یک دست برایم مانده
    
 ابوفلاح رزمنده عراقی است که در ردوان دفاع مقدس کنار شهید آقا مهدی باکری و رزمندگان لشکر عاشورا علیه صدامیان جنگید و جانباز شد.

او از تُرک های عراق و ساکن شهر تازاخورمات است که در سال های اخیر نیز در مبارزه با داعش نقش محوری در مناطق ترک نشین عراق داشته است.

ابوفلاح که حکم اعدام او از طرف صدام بدلیل فعالیت های سیاسی علیه رژیم بعث عراق، صادر شده بود به ایران هجرت کرده و با دختری از منطقه مارالان تبریز ازدواج کرد. در دوران دفاع مقدس به عنوان رزمنده در ۱۱ عملیات شرکت کرد و ۴ بار مجروح شد.

او پس از سقوط صدام به استان کرکوک عراق بازگشتیم و در جنگ داعش با تمام وجود و کمی امکانات در برابر دشمن ایستادگی کرد و فرزندش سجاد در این راه به شهادت رسید.

 

از ضربه زنندگان به ولایت نباشید

او ابتدای صحبت های خود با تبریزبیدار را با یک توصیه آغاز کرده و می گوید: سعی نکنید از ضربه زنندگان به ولایت باشید. امام صادق(ع) فرموده اند که این افراد دین را از بین می برند و باید مواظب این افراد باشید.

وی می افزاید: کاش از آن مسلمانانی نباشیم که بعد از اینکه یک‌عمر زحمت کشیدن، سر یک‌ اشتباه همه کارهایش بر باد برود.

با چشم خود مجاهدت آذربایجانی ها را دیدم

ابوفلاح به حضور خود کنار رزمندگان لشکر عاشورا در دوران دفاع مقدس اشاره کرده و می گوید: در لشکر ۳۱ عاشورا خدمت رزمندگان بودم و با چشم خودم دیدم که رزمندگان آذربایجانی چقدر مجاهد و فداکار بودند.

او با ذکر خاطره ای از رزمندگان آذربایجانی می گوید: در عملیات کربلای ۵ دوستم یوسف، چشم و دست چپش رفته بود ولی با این حال به خط می رفت. به او گفتم شما یک دست و‌ یک چشمت رفته، کجا می روی؟ گفت دست راستم هنوز توان گرفتن اسلحه را دارد!

ابوفلاح تصریح می کند: ان‌شاءالله یک‌روز مجاهدان و سرداران و بسیجی ها، به شیعیان جهان مساعدت خواهند کرد و حکومت جهانی مهدی صاحب زمان برقرار خواهد شد.

الهام شهدای مقاومت عراق از سربازان خمینی کبیر در دفاع مقدس

وی به شهادت پسر خود در جبهه مقاومت اسلامی و تاکید بر الهام گرفتن شهدای مقاومت از دفاع مقدس می گوید: با شکل گیری داعش، پسرم سجاد به همراه  بقیه جوانان، خون در رگشان جوشید و طاقت نیاوردند.

این رزمنده عراقی می افزاید: بعد از اینکه داعش به شهر وارد شد، مردم از وحشت فرار کردند و فقط ۱۴۰ نفر در شهر ماندیم‌. تا آخرین توان جنگیدیم. خداوند ایران اسلامی را همیشه سر پا نگه دارد که به کمک ما آمد و باعث شد نیروهای داعش عقب تر بروند. جوانان دیگر هم به ما ملحق شدند و ۱۴۰ نفر، به ۵۴۰ نفر تبدیل شد. پسر من و ۲۲ نفر دیگر به فرماندهی عباس چومان، خط را شکستند و به وسط داعش رفتند و همگی آنجا شهید شدند.

شهیدی که در دامن شیرزن تبریزی تربیت شد و به دل داعش زد

او به بیتابی مادر تبریزی سجاد نسبت به اعزام سجاد به جنگ با داعش اشاره کرده و می گوید: وقتی پسرم اذن رفتن به جبهه داشت، گفتم عیبی ندارد من هم همراه تو می آیم و خیلی خوشحال شد. به از مادرش اجازه گرفت ولی او گریه می کرد.

ابوفلاح ادامه می دهد: بعد از چند روز که مادر سجاد راضی نشد، پسرم به او گفت؛ مادر اگر در عاشورا بودی و امام‌حسین (ع) آنجا کمک می طلبید، تو فرزندت را برای جنگ‌ نمی فرستادی؟ گفت چرا می فرستادم. بعد راضی شد و خداحافظی کردند.