« گفتگوی تبریز فردا با یک باربر بازار تبریز »                               

تا جایـــی که قدرت بدنــــی دارم کار خواهــــم کرد
روزهای شهریور ماه، بازار سرپوشیده تبریز حال و هوایی دیگر دارد، بیشتر شهروندان خریدهای تابستانه خود به انجام می رسانند تا قبل از ورود فصل سرما، ملزومات خویش را تهیه نمایند. خریداران و فروشندگان از دور قابل شناسایی بوده و در این هوای گرم -که در داخل راهروها و گذرگاه های سرپوشیده بازار تبریز نیز به خوبی قابل لمس می باشد- کسب روزی حلال و گذران زندگی در جریان است.
در این بین اما، هوای گرم بیش از همه با «باربرها» ناسازگاری دارد و عرق شان را درمی آورد، ولی آنها برای کسب درآمد حلال، روزانه در این کریدورهای سنتی و باریک بازار سرپوشیده -که گاه با ازدحام بیش از حد جمعیت روبروست- با سعه صدر بارها را حتی در فواصل طولانی به تنهایی و بدون هیچ کمکی جابه جا می نمایند و وظایف شان را به خوبی انجام می دهند.
باربرهای بازار تبریز، انسانهای شریفی هستند که با دسترنج خویش نان درمی آورند و حقا که روزی حلال به خانه می برند و پیش خداوند متعال روسفید هستند، اما متأسفانه از کمترین امکانات و خدمات اجتماعی و اقتصادی برخوردارند، به طوری که آینده شغلی شان معلوم نیست...!
«عبادالله بهبودی» یکی از این باربرهای زحمتکش می باشد که حدود 25 سال است در بازار تبریز و در راسته فرش فروشان مشغول فعالیت بوده و از کارش هم راضی است، زیرا او هم اعتقاد دارد که نان بازوی خویش را به خانه می برد.
او اکنون 64 سال سن دارد و اهل روستای ایریلی است، قبلا هم در زادگاه خود به کار کشاورزی مشغول بوده اما بعدها مهاجرت کرده و مسیر زندگی اش را تغییر داده است.
عبادالله ادامه می دهد: در دهه شصت در یک کارخانه نساجی مشغول فعالیت بودم و به خوبی و خوشی کار می کردم به طوری که 1200 تومان در هفته دستمزد می گرفتم اما به علت اینکه برخی ها آمدند و دزدی کردند و حلال بودن دریافتی ام زیر سؤال رفت به بازار پناه آوردم و تا حالا به عنوان باربر فعالیت  می کنم و از حیث درستی دستمزدم خیالم راحت است.
وی با اشاره به سختی های این کار می گوید: هر کار سختی خودش را دارد، کار ما هم از این امر مستثنی نیست، اما خدا را شاکرم که با وجود این سن و سال از سلامتی لازم برخوردار هستم و نماز و روزه ام را نیز به طور کامل به جا می آورم و از این بابت به خود می بالم.
وقتی از این باربر زحمتکش درباره برخورد مردم و نگاه آنان بر خود می پرسم پاسخ می دهد: تاکنون برخورد ناشایستی از مردم در قبال خودم مشاهده نکرده ام و از این بابت خوشحالم که در بین مردم از جایگاه مناسبی برخوردارم.
عبادالله سپس به موضوع بی تکلیفی خود در خصوص آینه شغلی اش اشاره می کند که مرا نیز نگران می کند: تا آنجاییکه بتوانم و توان بدنی ام اجازه دهد کار خواهم کرد، اما بیمه ندارم و نمی دانم اگر روزی زمین گیر شوم چه کنم ؟!
به صورتش که نگاه می کنم رنج و مشقت سال های متمادی را به خوبی  لمس و درک می کنم، با خود حساب و کتاب می کنم به این نتیجه می رسم که این رادمرد می باید این روزها به افتخار بازنشستگی نائل می گشت و مستمری دریافت می نمود و در کنار خانواده اش به استراحت می پرداخت نه اینکه در بطن بازار بارهای 70-80 کیلویی و گاه بیشتر را مدام به این طرف و آن طرف برده و با حدود 15 هزار تومان درآمد روزانه، آینده نامعلوم، او را همیشه به فکر فرو برد!
وانت بار در مقابل مان توقف می کند. بارها را باید خالی کند، با این همه باز هم لبخند خوشایندی بر لبانش جاری است زیرا محتاج کسی نبوده و با کمک پروردگار متعال به وظایفش عمل می کند. 
دیگر نمی خواهم زیاد سؤال پیچش کنم، می گویم حرف آخرت را بگو، آهی می کشد و می گوید: به نظر من راست گویی و راست پنداری نیکوترین خصوصیتی است که می تواند انسان را به اوج خوشبختی برساند، کمااینکه اکنون خودم را خوشبخت ترین آدم روی زمین می دانم...